گاه نوشته های دکترچه :)

ساخت وبلاگ
به نظرم هیچوقت نباید پیش خودت فکر کنی که کسی را میشناسی ، هر چند سال باشد ، هر چقدرهم از آشنایی ات گذشته باشد .بعضی اوقات حرف های بعضی از آدم های درون زندگی مان اندازه ی موج انفجار یک بمب ما را موج زده میکنندانقدری که پیش خودت بگویی حتما این آدم را هک کرده اند ، نه نه حتما هک کردنش ، امکان ندارد این همان آدم قبلی باشد !یکی از سخت ترین کارهای دنیا زمانی ست که میخواهید چشم در چشم صحبت کنید ، خیلی باید هنرمندانه زمان بندی کنید که بغضتان نترکد ، میخواستم بگویمش که تورا به خدا کار را از اینی که هست خراب تر نکن ، این حرف هایی که نمیدانم داری از کجا می آوریشان را نصفه کاره بگذارو برو ، من تا همین جایش هم زیادی شنیدم ، اما موج حرف هایش داشت اثر میکرد ، زمانی که موج میگیرتتان قادر به هیچگونه واکنش و یا حرف زدنی نیستید ،وفقط نگاهش میکردم ،سخت ترین درک دنیا زمانی است که بین یک برزخ گیر میکنیدبرزخی که یک طرف ش دوست داشتنی ترین موجودی است که تا به حال میشناختی اشو طرف دیگر دوست داشتنی ترین موجودی است که احساس میکنی هرگز نمیشناختی اشهمین .#پویان_اوحدی گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5doctorchee بازدید : 220 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 4:44

حس درس خوندن نیست..

حس حاضر شدن و بیرون رفتنم نیست..

حس خونه موندنم نیست..

گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5doctorchee بازدید : 202 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 4:44

سالها بعد... 

شب تولدت...

وقتی شیشه ی عینکم را هاااا میکنم

زیر چشمی حواسم هست

بی هوا شمع ها را فوت نکنی...

لب هایت که غنچه شد

صدا میزنم

آااااای قلبم!

میترسید تو و بچه هایمان!

می رسید بالای سرم،


میخندم ومیگویم:

آخ از این لبها...

با عصبانیت میگویی

دیوانه...

و نمیدانی این دیوانه مرا تا تولد بعدی ات زنده نگه میدارد!

سال ها بعد...

سال ها بعد را با تو دوست دارم

حتی در خیال!


گاه نوشته های دکترچه :)...

ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5doctorchee بازدید : 202 تاريخ : چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت: 4:44

اصلا تئوری خوبی نیست که برای حالِ خوبت نیاز به دیگران داشته باشی...!اتفاقا تنهایی خیلی هم خوب است!البته که باید تنهایی را بلد باشی... .میخواهی یک فنجان چای بنوشی؟باشه قبول...!اما چرا با یک موسیقی همراهش نمیکنی؟صبح که بیدار میشویحالا مقصدت هر کجا که باشدچطور است یک مقدار زودتر از خانه بزنی بیرون و پیاده روی کنی و اهدافت را مرور کنی؟نه اهدافِ خیلی طولانی مدت!همینکه مثلا تا آخر هفته فلان کتاب را بخوانی هدف است و عملی کردن اش باعث شادابی ست.اصلا چرا با خودت حرف نمیزنی؟!با خودت درد و دل کن.ببین چه چیزهایی آرامش ات را بر هم میریزدهمه را دور بریزببین چه غذایی را هوس کرده ایبرای خودت آشپزی کن... .آخ که چه کیفی میدهد همراهِ آشپزی یک آوازی هم زمزمه کرد و سر را تکان داد!شب ها تایم خوبی ست برای فیلم دیدنچقدر مزه میدهد مادر را همراه با یک بشقاب سیب زمینیِ سرخ کرده یا کاهوی آغشته به سکنجبین به تماشای فیلم دعوت کرد!و خیلی خوب است هنگام خواب تمام رفتارهای لبخند آمیزِ روز را در دفترِ یادداشت نوشت تا دوباره تکرار کرد و رفتارهایی که صلب آرامش کردند را فاکتور گرفت!.میدانی چیست رفیق؟.مسیر تنهایی را اگر بلد گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : پرم از حس خوشبختی,پرم از حسرت و خواهش,پرم از حس دلتنگی, نویسنده : 5doctorchee بازدید : 256 تاريخ : پنجشنبه 9 دی 1395 ساعت: 19:26

‏میدونی چی سخت تر از خوب بودنه اینه که ببینی تو خوبی و به هیچ جا نمیرسی اونا که بدن همیشه موفق ترن ..


گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : خوب بودن یا بد بودن,بی ال بودن خوب یا بد,خوب بودن را یاد بگیریم, نویسنده : 5doctorchee بازدید : 244 تاريخ : پنجشنبه 9 دی 1395 ساعت: 19:26

بعضی آدم‌ها، کتبى‌اند.آدم‌هاى کاغذ و قلم.اهل تکست و وب و نوشتن، آدم‌هاى کلمه.این‌ها نوشتن را به حرف زدن ترجیح می‌دهند، این‌ها آدم‌ها را از لاى کلماتشان بیشتر می‌فهمند و می‌شناسند انگار نه اینکه بیشتر لزوماً، بهتر شاید.روبه‌روى آدم‌هاى نوشتارى که بنشینید، حرف کمى براى گفتن دارند، مگر اینکه آنقدر حس نزدیک بودن داشته باشند تا کلمه‌هایشان را بتوانند در ذهنشان بنویسند و با زبانشان برایتان بخوانند.اینها زیاد نگاهتان نمی‌کنند معمولاً، مگر اینکه جنس نگاه و چشمانتان را دوست داشته باشند یا اینکه حس کنند کلماتى لاى نگاهتان جاریست. آدم‌هاى کتبى همیشه چیزى براى نوشتن دارند، در هر اتفاقى دنبال کلمه می‌گردند تا ثبتش کنند، حتی برایتان بوها و رنگ‌ها را هم کلمه می‌کنند.از صبح تا شب گوشى موبایلشان کنار دستشان و مشغول تکست زدن‌اند، مشغول نوشتن‌اند، از اتفاقات روزانه‌شان می‌نویسند تا خاطرات سیاه و سفید و رنگیشان. بعضى از اینها از اجتماعات دورند، در هر جمعى شرکت نمی‌کنند، بین آدم‌ها پیدایشان نمی‌شود، کلاً کمى مردم گریزند.یکى دو نفر را پیدا می‌کنند و مدام با آنها می‌پلکند ، اما با همان یکى دو نفر حالشان خوب گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5doctorchee بازدید : 236 تاريخ : پنجشنبه 9 دی 1395 ساعت: 19:25

چقدر از ماها اعتقاد به مرگ داریم؟ اصلا درست و غلط بودن اونو کار ندارم بعدش  چی میشه مهم نیست...ولی همین ادمایی که ما رو میشناسن با شنیدن این خبر چه حالی میشن. .این واقعا مهمه که با مرگ ما بقیه خوشحال میشم یا ناراحت ...اینکه ما چقدر خوب بودیم معیار بدی نیست این موضوع ..کمتر آدم خوبی هست که با خبر فوتش بقیه خوشحال بشن ویا ادم بدی که واسه مرگش مردم ناراحت...گاهیم هستن ادمایی مثل پرنیان ،یه خانوم دکتر مهربون ..با سواد و انسان شریفی که من دانشجوی ترم 5که اصلا ایشونو ندیدم اینقدر ناراحت شم از خبر شنیدن تصادفشون ...یا استادی که 5سال پیش کلاس داشتن باهاشون ...اونو اینقدر خوب به یاد داشته باشه و افسوس بخوره ...چندتا از این تلنگرا لازمه که ما به خودمون بیایم و نقطه عطف زندگیمونو بسازیم..بشیم یه آدمی که حال خوبی واسه الانمون ،فردامون حتی یه حال خوب واسه نزدیکامون ،دوستامون حتی  بسازیم..خیلی ادم تو زندگیش باید خوب بوده باشه که با رفتنش حسرت به دل همه بمونه...خدا رحمتش کنه.. :( گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : 28 days later,28 weeks pregnant,28 degrees, نویسنده : 5doctorchee بازدید : 253 تاريخ : پنجشنبه 9 دی 1395 ساعت: 19:25



به حتم پایانِ دنیا 

در یکی از روزهای پاییز است

شاید در بلند ترین شبِ سال

همزمان با رها شدنِ 

بافته ی موهای دخترکی 

که به هوای چیدن انار به باغ رفت 

و دیگر برنگشت 

دخترکی مو شرابی با نام یلدا!


#شیما_سبحانی


گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : yalda hakim,yalda night,yalda golsharifi, نویسنده : 5doctorchee بازدید : 228 تاريخ : پنجشنبه 9 دی 1395 ساعت: 19:25

خانه را عوض کرده بودیم و از محله ی قدیمی رفته بودیمبه اجبار مدرسه ام را هم عوض کردمیک هفته ای از شروع کلاس ها گذشته بود که به مدرسه ی جدید رفتمآن روز ها سوم راهنمایی بودم جو عجیبی داشت آن مدرسهانگار که تمام دانش آموزانش هر دقیقه یک ردبول را سر می کشیدندقبل از آمدن معلم می زدند و می رقصیدند و دعوا می‌کردنداین داستان ادامه داشت تا سه شنبه زنگ دومزنگ تفریح که تمام شد وقتی همه برگشته بودند سر کلاس ، دیدم هیچکس از جایش تکان نمی خوردانگار که تمام هم کلاسی های پر انرژی و شَر کلاسمان مومیایی شده اند هیچ صدایی نبود به جز صدای یک کفشدر کلاس باز شد ، برای اولین بار‌ دیدم که تمام کلاس برای یک معلم ایستادنداندام نحیفی داشت و چهره اش نشان می داد با خشخاش احساس نزدیکی‌می‌کندچشم هایم خیره به کتاب علوم بود که همیشه عاشقش بودم کمتر از یک ساعت درس داد و بعد یکی‌از بچه ها را صدا کرد تا برگه ها را پخش کندچه برگه ای؟ برگه ی امتحانهیچکس جرات اعتراض نداشتامتحان از درسی که همین چند دقیقه ی پیش یاد داده بودامتحان که تمام شد نمره ها را بلند خواند ، تنها کسی بودم که بیست گرفته بودم و شاد بودم  گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5doctorchee بازدید : 223 تاريخ : پنجشنبه 9 دی 1395 ساعت: 19:25